یک روز جدید

آموختن زیباست بیاموزیم

دکترا نمیخوانم: ساعت رولکس برای شکم گرسنه

از سال ۸۰ که مدرک لیسانسم را با معدلی بالا، از دانشگاه صنعتی شریف گرفتم تا سال ۱۳۸۴ باید دائماً جواب دوستانم را میدادم که چرا فوق لیسانس نمیگیری. دو باری هم کنکور شرکت کردم و با رتبه خوب در دانشگاه خودم قبول شدم اما نرفتم. سال ۸۶ که کارشناسی ارشد مدیریت را از دانشگاه شریف گرفتم (با رتبه و معدل بالا) باز تا امروز، دوستان زیادی می پرسند که چرا ادامه تحصیل نمیدهی و  دکترا نمیگیری…


پراکنده در جاهای مختلف جواب داده ام. اما گفتم یک پاسخ تفصیلی اینجا بنویسم


مقدمه اول:

یک واقعیت وجود دارد. نباید نظام آموزشی، به مسیر رشد و پرورش ما جهت بدهد، این ما هستیم که مسیر رشد خود را انتخاب و ترسیم میکنیم.

شاید سالها بعد، علاوه بر دکترا و پست دکترا، پست پست دکترا، پست پست پست دکترا و … هم در دانشگاه ها شکل گرفت. یعنی ما دیگر باید زندگی خود را تعطیل کنیم و تا دم مرگ به در دانشگاهها دخیل ببندیم؟

هر درجه تحصیلی معنا و مفهوم و کارکردی دارد.

اجازه بدهید که اول در مورد کارشناسی بگوییم.

خود کارشناسی یکی از ترجمه های غلط و طنز آمیز است. کارشناس کسی است که سالها تخصص و تجربه دارد. ما هر کسی که چهار سال در دانشگاه میچرخد و غذای ارزان میخورد و روی صندلی های سفت دانشگاه، مینشیند و اس ام اس بازی میکند و با تقلب در پایان ترم نمره ای می آورد، کارشناس مینامیم!

لیسانس واژه متفاوتی است. لیسانس یعنی مجوز. چیزی مثل جواز کسب!

من وقتی لیسانس مهندسی مکانیک گرفتم، یعنی میتوانم و مجازم با این دانش، امرار معاش کرده و حق دارم در مورد آن حوزه، تا حد دانشم اظهار نظر کنم.

من باید چند سال در آن حوزه کار کنم تا به یک «کارشناس» به معنای واقعی کلمه تبدیل شوم.

به همین دلیل، در عمده کشورهای دنیا، مردم رشته لیسانس خود را با نگرشی به بازار کار و نیازهای روز جامعه، انتخاب می کنند.

فوق لیسانس یا کارشناسی ارشد، برای کسانی است که میخواهند در یک حوزه خاص عمیقتر شوند. عموماً وقتی معنی پیدا میکند که کسی لیسانس خوانده و مدتی در آن حوزه کار کرده و سپس تصمیم میگیرد به دانش خودش در آن حوزه عمق دهد.

مثلاً من مکانیک خوانده ام، سالها در صنعت کار میکنم، میبینم حوزه کنترل و اتوماسیون حوزه جذابی است که دانش من در آن محدود است. به دانشگاه برمیگردم تا دانش خودم را در آن حوزه خاص ارتقاء دهم. طبیعی است کسی میتواند این مقطع را به پایان ببرد که معلومات خود را در حوزه ای با رعایت روش شناسی علمی، به نتایجی کاربردی تبدیل کرده و گزارشی از این فعالیت (تحت عنوان تز یا مقاله) ارائه نماید

دکترا برای کسانی است که رسالت خود را تولید علم و پیشبرد مرز دانش جهان در یک حوزه تخصصی می دانند.


مقدمه دوم:

اما در ایران تعریف متفاوتی در ذهن مردم است. همه فکر میکنند تا جایی که وقت و استعداد دارند باید این مقاطع را درست یکی پس از دیگری ادامه دهند!

کارکرد اصلی هم، نه دغدغه توسعه دانش و مهارت فردی است و نه پیشرفت علم. عمدتاً یک عنوان است.

این را از اینجا میفهمم که میبینم برخی دوستانم در دوره دکترا، درد  دل میکنند که باید هر هفته یک مقاله بخوانند! این خود نشان میدهد که مقاله خواندن، یک «درد» است نه «غذایی برای یک روح گرسنه علم».

اما حالا دلایل من:

ما در شرایط امروز کشور، در عمده رشته ها – نمیگویم همه. میگویم عمده – مصرف کننده دانش تولیدی جهان هستیم یا اگر هم نیستیم بی دلیل دست به تولید دانش زده ایم (فقط برای حفظ پرستیژ کشور و رتبه های علمی). ما هنوز یک مصرف کننده صحیح هم نیستیم. به همین دلیل مدرک کارشناسی هم، زیادتر از نیازمان است.

شاید به همین دلیل مسئولان امر، ده ها واحد درس عمومی را به مجموعه دروس دانشگاهی افزوده اند تا این چهار سال به هر حال به شکلی پر شود!

من کارخانه های بنز و بی ام و و برخی از برترین صنایع دنیا را از نزدیک میشناسم و بارها بازدید کرده ام. مرکز طراحی آنها پر از کسانی است که لیسانس (یا به قول آنها دیپلم مهندسی) دارند و یکی دو نفر دکتر هم برای پرستیژ به مدیریت برخی واحدها منصوب شده اند. من نمیفهمم اگر تولید بنز با لیسانس ممکن است چرا داشتن انبوهی فوق لیسانس و دکترا، به مونتاژ پژو منجر شده است!

در بسیاری از حوزه ها ما هنوز Generalist هم نداریم پس چرا باید به دنبال Specialist برویم.

در رشته خودم عرض میکنم. وقتی هنوز در بسیاری از رشته های دانشگاهی ما، هنوز «ارتباطات و مذاکره» را به عنوان یک درس ارائه میدهند و این دو حوزه کاملاً تخصصی از هم تفکیک نشده اند، بیشتر شبیه شوخی خواهد بود که من بروم دکترا بگیرم و مثلاً به طور خاص در خصوص

«تفاوتهای الگوهای مذاکره درونسازمانی بین زنان و مردان با سن ۳۰ تا ۴۰ سال در مشاغل خصوصی و بنگاه های کوچک و متوسط در کلانشهر های ایران»

تز بنویسم!!!!

شاید بعد از نوشتن این تز، به من به جای «مهندس شعبانعلی» بگویند «دکتر شعبانعلی». اما من هر بار که دکتر صدایم کنند فکر میکنم دارند مسخره ام میکنند! شاید آنها نفهمند چه میگویند اما من که میدانم معنی دکتر چیست

شاید یکی از کارکردهای مدرک دکترا، تدریس در دانشگاه ها باشد. اما واقعیت این است که هدف من بزرگتر از تدریس دانشگاهی است. من در حال آموزش به مدیران اقتصادی کشور هستم و فکر میکنم آموزش امروز آنان، فوریت بیشتری دارد تا آموزش جوانان فردا. اگر فردا اقتصاد کشورم، مثل امروز باشد، جوانان کشور شغلی نخواهند داشت تا بتوانند از آموخته های دانشگاهی خود استفاده کنند

تجربه امروز ایران و جهان نشان داده که بزرگترین تغییرات اقتصادی و مدیریتی و صنعتی جهان را نه دانشگاهیان نظریه پرداز، بلکه صنعتگران عملگرا ایجاد کرده اند. انتخاب با ماست که در زمره کدام گروه باشیم اما من گروه دوم را ترجیح میدهم.

مبحث هزینه فرصت نیز بحث مهمی است که همیشه به آن اشاره کرده ام. وقتی من میتوانم به جای ۵۰۰۰ ساعت وقت گذاشتن و اخذ مدرک دکترا (با هدف اینکه عنوانی به القابم اضافه شود) ۲ یا ۳ کتاب ارزشمند تألیف کنم که برای ده ها هزار نفر از هم وطنانم مفید فایده واقع شود، خیانت به جامعه است که عنوان و لقب خودم را به نیاز مردم جامعه ام ترجیح دهم.

خلاصه اینکه به نظر من، نیاز امروز جامعه من مدرک نیست. بلکه ما نیازمند دانشمندانی عملگرا  و مطالعه محور هستیم که علم روز دنیا را بیاموزند و آن را همچون لباسی بر قامت فرهنگ و جامعه ما بدوزند و ما را از این عریانی که گرفتار آنیم نجات دهند. ادامه تحصیل در دانشگاه، یکی از روشهای علم آموزی و دانش اندوزی است که ۱۵ سال فعالیت دانشگاهی و صنعتی در ایران و جهان، به من به تجربه ثابت کرده که برای ایران امروز، اگر هم یکی از روشهاست قطعاً بهترین روش نیست.

من ضمن احترام به همه دوستان عزیزم که در دانشگاهها در خدمتشان هستم، احساس میکنم کار کردن با مدرک دکترا در بسیاری از رشته ها در شرکتهای ایرانی مانند به دست داشتن ساعت رولکس برای کسی است که در پرداخت هزینه تخم مرغ شام خود هم دچار بحران است

یا شبیه پرتاب کردن ماهواره به سمت آسمان، در شرایطی که هواپیماها به سمت زمین سقوط میکنند.

یا شبیه مطالعه بر روی فن آوری نانو، در کشوری که خط کش ها در ابعاد سانتی متر هم درست اندازه نمیگیرند.

یا شبیه


 






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرح

نهم اردیبهشت


هروز ورودی شهر که می رسم از سرویس پیاده می شم و بقیه راه پیاده به مسیر خابگاه ادامه می دم ..

 معمولا کارم همیشه همینه ساعت کاریمون از هفت صبح تا 7 شبه! دوزاده ساعت در طول روز کار می کنیم! اکثر شرکتها ساعت کاریشون همینه پتروشیمی ها ، پالایشگاه ها و غیره ...

قبلا ساحل دریای اینجا به این قشنگی که الان هست نبود بی روح بود،خیلی  اونقدری که هوس پیاده روی و کنار دریا اومدن نبود ...

الان ساحلش خوبه، قشنگه ، دو روز آخر هفته معمولا شلوغ می شه.

فکر نمی کردم عکس ها رو بزارم تو وبلاگم وگرنه حداقا بهتر عکس می گرفتم ببخشید دیگه...




اینم پارک مروارید بهش می گن  یه رستوران روبه رو همین پارک هست به اسم بوف (پارک ساحلی مروارید روبه روی رستوران بوف)


من کلا فوبیا دارم اصلا نمی تونم سوار این کشتیا ( می دونم اینا بهش می گن قایق موتوری که معمولا باهاش می رن ماهیگیری ) بشم و برم وسط آب خوشبحالشون چه کیفی می کنن

اون ساختمون بلنده رو می بینید خوابگاه ما دقیقا کنار همینه ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرح

مسئله را بازتعریف کنید


گاهی وقت ها نخستین گام برای یافتن پاسخی عالی ، تعریف مسئله از دیدی تازه است. صورت مسئله ها معمولا فرض می کنند شما می دانید به دنبال چه باید بگردید و پاسخ صحیح را می دانید و تنها چالش این است که راهی برای رسیدن به آنها پیدا کنید. پیش از جستجو برای پاسخ، مطمئن شوید که سوال درست را کشف کرده اید. رهبران بزرگ در باز تعریف مسئله تبحر دارند. باز تعریف مسئله می تواند شما را در جهت هایی تازه سوق دهد. تمرکز انرژی روی سوال درست می تواند به جای بهبود تدریجی ما را به محصولی کاملا جدید برساند. نوآوری معمولا هنگامی اتفاق می افتد که متوجه می شوید مسئله یا نیاز واقعی چیست و سپس حل مسئله را آغاز می کنید.
تکنیک های باز تعریف مسئله
از راه حل های آشکار دوری کنید. به جای طراحی تله موشی بهتر، سعی کنید از راه های دیگری برای حفاظت خانه خود از موش استفاده کنید. شاید تله موش مسئله اصلی نباشد .
نقطه تمرکز یا دیدگاه خود را عوض کنید. جان اف کندی به مردم آمریکا گفت: «نپرسید کشورتان چه کاری می تواند برای شما انجام دهد،  بلکه سوال کنید من چه کاری می توانم برای کشورم انجام دهم.»‌ این سخنان باعث شد مردم آمریکا به حقوق و وظایف شهروندی خود بیشتر فکر کنند. تغییر دیدگاه شما معمولا به مفهوم تغییر تمرکز به سوی ذی نفعان جدید است. به جای والدین روی فرزندان، به جای دانش آموزان روی معلمان تمرکز شود.
مسئله واقعی را پیدا کنید
دهه های قبل یکی از استادان دانشکده کسب و کار هاروارد گفته است که «‌مردم نیازی به مته یک چهارم اینچی ندارند بلکه سوراخ یک چهارم اینچی می خواهند»
به دنبال راه های دور زدن مقاومت یا موانع ذهنی باشید. اگر سعی کنید مردم روستایی در کشور در حال توسعه را از خوردن آب چاه محلی منصرف کنید، احتمالا پاسخ آنها این است که «مادرم از این آب به من می داد، منظورتان این است که مادرم اشتباه می کرد؟» اگر می خواهید ارتباط افراد با گذشته را از بین ببرید. سوال را کاملا باز تعریف کنید. مثلا سعی کنید به آنها نشان دهید آب چاه در مقایسه با آبی تصفیه شده چقدر آلوده و خطرناک است. سپس می توانید از تمام پدر و مادر ها در سرتاسر دنیا سوال متفاوتی بپرسید که «کدامیک از این آب ها را دوست دارید فرزندتان بنوشد؟‌ از سوالی کاملا جدید پاسخی کاملا جدید دریافت خواهید کرد.
درباره متضادش فکر کنید. عده که در تلاش برای جلب مشارکت والدین در برنامه های سودمند برای آینده فرزندشان بودند با نرخ بسیار پایین مشارکت آنان مواجه شدند. اما وقتی از زاویه متضاد به چالش نگریستند و از خود پرسیدند: چرا نمی توانیم همه والدین را در مشارکت سهیم کنیم ؟ تمامی مسائل آشکار شد. و جرقه هایی برای یافتن راه حل زده شد. مثلا به جای تاکید بر مجانی بودن برنامه ها، این پیام را منتقل کردند که چقدر برنامه ها برای والدین و فرزندانشان سودمند است. وارونه کردن سوال راه خوبی برای دور زدن پیش فرض ها یا روش ها مرسوم تفکر است و شما می توانید موقعیت را از مناظر جدید ببینید. با ورود اطلاعات به ذهن از آنجا که ذهن ”سیستم الگوساز خود سازمان دهنده“ است، سعی می کند در کمترین زمان اطلاعات ورودی را در نزدیکترین ، شبیه ترین و آشناترین قالب ذهنی قرار دهد.چون اطلاعات وارونه وارد ذهن می شوند، احتمال اینکه وارد قالب جدیدی شوند افزایش می یابدو در نتیجه خروجی قالب، با گذشته تفاوت خواهد داشت. این درک جدید ماده اولیه برای مراحل بعدی فرآیندتفکر است و موجب خلاقیت می شود. مثلا به جای اینکه بپرسیم شاگرد خوب چه ویژگی های دارد بپرسیم چه کار کنیم تا بدترین شاگرد کلاس بشیم؟
به جای اینکه بپرسیم آموزش موثر و مناسب به مخاطبان ارائه بدهیم بپرسیم چه کار کنیم که پوست آنها کنده شود؟

آموزش مهارت خلاقیت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرح

اما او را دوست بدار


شاید تو اولین عشق او نباشی،
همچنانکه شاید آخرین عشق او.
اما آیا مهم است؟ وقتی که می‌دانی اکنون تو را دوست دارد؟
بله! او کامل نیست.
همچنانکه تو هم کامل نیستی.
همچنانکه تو و او هم کنار هم، هرگز کامل نخواهید بود.
همچنانکه هیچکس و هیچ چیز در هیچ جا و هیچ زمانی، کامل نبوده است.
اما، اگر در تلخی لحظه‌ها، می‌تواند شیرینی لبخند را بر لبانت پدیدار کند،
یا تو را به مرور دوباره شادی‌ها و زیبایی‌ها، دعوت کند،
چرا او را دوست نداشته باشی؟
کنارش باش و هر چه می‌توانی نثارش کن.
شاید تمام احساسش مال تو نیست،
شاید تمام لحظه‌‌های روز به فکرت نیست،
اما یادت باشد که او، بخشی از وجودش را در اختیار تو قرار داده است،
که می‌داند در شکستن آن، بسیار توانمندی:
او قلبش را به تو داده است.
پس مراقب باش تا به او آسیبی نزنی.
تلاش نکن تغییرش دهی، یا تحلیلش کنی
یا بیش از آنکه می‌تواند در اختیار تو قرار دهد،‌ از او انتظار داشته باشی
دوستی و رابطه، می‌تواند دشوار نباشد.
کافی است
وقتی تو را خوشحال می‌کند، لبخند بزنی
وقتی تو را ناراحت می‌کند، به او بگویی
و وقتی که پیش تو نیست، دلتنگش باشی…
رابطه، قرار است به ما بیاموزد که هیچکس کامل نیست و قرار نیست باشد.
باب مارلی

پی نوشت ۱: جمله فوق متعلق به باب مارلی است. او در سی و شش سالگی به دلیل بیماری فوت کرد و آخرین جمله‌اش که به فرزندش گفت از جملات معروف اوست: «با پول نمیتوان زندگی را خرید».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرح

روزمبادا

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،غریب است دوست داشتن.
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…
این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…
شروع می‌کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد
برای یکی ، یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی ، یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی، یک با من می‌مانی؟
بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن.
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

دکتر شریعتی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرح

بازی های دوران کودکی ما

دوران کودکی ما پر خاطره های رنگی و پر بازی و شادی بود

یکی از عادت های  بچگیم این بود تو خونه پشتی داشتیم که من باهاش خونه درست می کردم و می رفتم داخلش . 

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اما الان که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود کاش همون کودکیبودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند، کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقطنگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما الان اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمە و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم دنیا را ببینبچه که بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شده ایم از چشامون می آید! بچه که بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمیبینهبچه که بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ که شدیم تو خلوت بچه که بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ که شدیم خیلی آسون دلمون می شکنهبچه که بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریمبچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیمبچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنهبچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریمبچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگیبچه که بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند ،بزرگ که شدیم درد دل را به صد زبان به کسی می گیم… هیچ کس نمی فهمد .بچه که بودیم دوستیامون “تا” نداشت بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره، بچه که بودیم بچه بودیم بزرگ که شدیم ،بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم.





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرح

7توصیه تینا سیلیگ


۷ توصیه تینا سیلیگ نویسنده کتاب کاش وقتی بیست‌ساله بودم می‌دانستم برای ساختن شغل ایده‌آل
تینا سیلیگ، پروفسور دپارتمان علوم مدیریت و مهندسی دانشگاه استنفورد است. او در حوزه نوآوری، خلاقیت و کارآفرینی تدریس می‌کند. ۱۷ کتاب نوشته، به کمپانی‌های زیادی مشاوره مدیریتی داده و بنیانگذار BookBrowser است. کاش وقتی بیست‌ ساله بودم می‌دانستم یکی از کتاب‌های اوست که در بیست‌تاسی بارها از آن صحبت کرده‌ایم.یکی از مقالات او درباره تمام چیزهایی که آرزو داشت در چهل سالگی بداند و به کار گیرد، در ادامه از زبان خود او آمده است که اگر چه برای دوران چهل‌ سالگی‌اش نوشته، اما خواندنش برای ما بیست‌تاسی ساله‌ها هم درس‌های زیادی دارد:فصل فراغت از تحصیل است و دنیا پر از توصیه‌هایی برای کسانی که تازه شروع به کار کرده‌اند. اما گذارهای زیادی در زندگی‌هایمان وجود دارد، که فقط مرحلهی تمام شدن تحصیلات نیست. ما چندین بار در زندگی،خودمان را بازسازی می‌کنیم.همانطور که بسیاری از مردم به چیزهایی که دوست داشتند در بیست سالگی بدانند فکر می‌کنند، من هم به چیزهایی که دوست داشتم در چهل سالگی بدانم فکر می‌کنم.چهل سالگی، زمان جالبی در زندگی من بود؛ زمانی که می‌توانستم از بعضی راهنمایی‌ها استفاده کنم. با اینکه موفقیت‌هایی را پشت سر گذاشته بودم، حرفه‌ای بودنم را از دست دادم. بسیار تلاش کردم، حرفه‌ام را هر دوسال تغییر دادم و هنوز چیزی پیدا نکرده‌ام که به دنبال آن هستم.پسری ۹ ساله دارم و می‌دانم که چطور میان حرفه و هدف‌ها و تعهدات شخصی‌ام تعادل ایجاد کنم. تلاش زیادی کردم تا بفهمم می‌خواهم چه کسی باشم و این راه را چگونه باید طی کنم.بیست سال بعد در آستانه ۶۰ سالگی، نظرات و بازتاب‌های اولیه من در رابطه با ساخت شغلم در چهل سالگی را در ادامه می‌خوانید:
۱هر زمانی می‌توانید شروع کنید
راه اندازی یک شغل فقط مختص به یک زمان محدود یا خاص نیست. هر زمانی می‌توانید شروع کنید. بعضی از افراد درست زمانی که از دانشگاه بیرون می‌آیند شغل موردنظرشان را پیدا می‌کنند. ولی تعداد این افراد بسیار کم است.شما به تجربیات زیادی نیاز دارید تا بتوانید شغلی که دقیقا متناسب شماست را پیدا کنید. با دو دهه تجربه حرفه‌ای، دانش و مهارت های لازم برای این را دارید که یک موضوع را برای بررسی عمیق‌تر انتخاب کنید.
۲در هر محلی می‌توانید شروع کنید
مهم نیست که در یک شرکت از کجا شروع کردید. به محض اینکه وارد این شرکت می‌شوید، فرصت‌های بی‌پایانی برای گسترش نقش خود در اختیار خواهید داشت. مثل زمان ورود به یک استخر: شما می‌توانید در قسمت کم عمق راه بروید و یا یک‌راست داخل قسمت با عمق زیاد شیرجه بزنید.
اگر راه رفتن در قسمت کم عمق را انتخاب کنید، معمولا فرصت‌هایی برای شنا به سمت قسمت با عمق زیاد خواهید داشت. (البته اگر تمام هدف شما همین باشد) بنابراین، استخری پیدا کنید که از نظر ابعاد و ظاهر، درست برای شما ساخته شده است و در هر نقطه‌ای که خواستید بپرید!
۳مقصد خود را تعیین کنید
زمانی که به استخر می‌روید، نیاز دارید که به طور فعالانه تصمیم بگیرید، مقصد خود را به وضوح روشن نمایید، خود را در آن مسیر قرار دهید و شنا کردن را آغاز کنید. اگر فقط کاری که به شما اختصاص داده شده است را انجام دهید، به خودتان و اطرافیان نشان داده اید که به پایان توانایی‌ها و آرزوهای خود رسیده‌اید. اگر به دنبال ایفای نقش‌های بزرگتری باشید، باید این را روشن کنید که می‌خواهید شیرجه عمیق‌تری بزنید و حتی جلوتر شنا کنید.
۴به دیگران کمک کنید که به اهداف خود دست یابند


کار، نوعی ورزش تیمی است. تا زمانی که به سایر افراد برای دستیابی به اهدافشان کمک نکنید، به اهداف خود نیز نمی‌رسید. برای اینکه بقیه افراد به موفقیت برسند، زمان بگذارید. این موضوع به این معنی نیست که کار آن‌ها را بجای آن‌ها انجام دهید بلکه به این معناست که راه‌هایی برای کمک به آن‌ها پیدا کنید.برای مثال، برای آن‌ها منابع مرتبط را ارسال کنید، آن‌ها را از موانع سر راه آگاه سازید و در شرایط سخت آن‌ها را تشویق کنید. از تشابه مثال شنا استفاده کنید. زمانی که شخصی در حال تقلا کردن و کمک خواستن است، ابزار نجات برای او فراهم کنید.جا انداختن فرهنگ کمک کردن به دیگران، سازمان بسیار موفق‌تری برای شما خواهد ساخت. از طرفی زمانی که شما به کمک نیاز دارید، اگر قبلا فرهنگ کمک کردن را جا انداخته باشید، راحت تر حاضر می‌شوند به شما کمک کنند.
۵الگوها را پیدا کنید
زمانی که یک شغل جدید را شروع می کنید، افرادی را که در این شرکت پیشرفت داشته‌اند را رصد کنید تا بفهمید که چه کرده‌اند. در مورد اینکه این سازمان چگونه کار می‌کند، فرضیه‌ها را رها کنید و به دنبال این باشید که بفهمید واقعا چه می‌کند. همیشه در استخرها افرادی هستند که بسیار هوشمندانه تر شنا می‌کنند.به آن‌ها دقت کنید و ببینید چگونه شنا می‌کنند و حتی در مورد عملکردشان از آن ها سوال بپرسید. حتی به مسیری که انتخاب می‌کنند هم توجه کنید. اینکه آن‌ها از چه کسی راهنمایی می‌گیرند و الگوهای آن‌ها چه کسانی هستند هم مهم است. برای شنای موثر، مهارت‌های واقعی نیاز است که شما می‌توانید و باید آن‌ها را از دیگران فرا بگیرید.
۶حامیان را بشناسید
فراتر از الگوهای الهام بخش، نیاز دارید افرادی که در سازمان شما مایل به حمایت از آرمان‌های شما هستند را شناسایی کنید. این افراد ممکن است همان الگوهای مورد پنج باشند ولی همیشه این موضوع صادق نیست. این افراد از اینکه از شما در برابر دیگران تعریف کنند هیجان زده می‌شوند.اینکه فرد یا افرادی را داشته باشید که از دستاوردها و پتانسیل‌های شما تعریف کنند بسیار موثرتر از زمانی است که خودتان بخواهید این کار را انجام دهید. این افراد را پیدا کنید که مشتاق موفقیت دیگران هستند. آن‌ها به خوبی می‌دانند که موفقیت شما در نهایت موفقیت آن‌ها را شکل خواهد داد. و اگر شما نیز بعدها در چنین جایگاهی قرار گرفتید، تحسین دیگران را فراموش نکنید.
۷مکررا مشاهده و تفکر کنید
سر خود را از آب بیرون بیاورید تا ببینید کجا هستید و ارزیابی کنید که کجا قرار است بروید. زمینه محیط کار شما همواره با ورود همکاران جدید، ابتکارات جدید و چالش‌های جدید تغییر خواهد کرد. توجه دقیقی به چشم‌انداز در حال تغییر سازمان داشته باشید که مطمئنا فرصت های جدیدی در اختیار شما خواهد گذاشت. دری که هفته هاست به نظر بسته می آید، شاید در هفته آینده گشوده شود.دروازه ای که تا امروز صبح به نظر نیمه باز می رسید ممکن است بر صورت شما کوفته شود. با توجه دقیق به تغییرات چشم‌انداز سازمانی، آمادگی بیشتری برای مشاهده و بدست آوردن فرصت‌ها و سپس تحقق آن‌ها خواهید داشتدر اصل، دلم می‌خواست این موضوع را می‌دانستم که اصلا اهمیتی ندارد که چه زمانی و چه جایی به سمت یک حرفه جدید می‌روید.
هیچ‌وقت برای راه‌اندازی یک فرصت جدید، تعیین اهداف الهام بخش برای خودتان و تدارک یک تیم برای رسیدن به آن‌ها دیر نیست. مهارت‌های شما، نوع کنترل و تیم هستند که تعیین می‌کنند شما غرق خواهید شد یا تا مقصد به شنای خود ادامه می‌دهید.
 
 
 
 
 
 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرح

هنر متوقف نشدن


به نظر من برای اینکه تشخیص بدیم که آیا هدفی که انتخاب کردیم درسته و یا نه، اینکه آیا داریم درِ درست می کوبیم یا نه، اینکه اصلا تو مسیر درست قرار داریم یا نه و یافتن هزاران سوال از این جنس، شاید بهتر باشه یه ذره خودمون بریم کنار و اجازه بدیم خدا، هستی، نیروی کیهانی یا هر چیزی که میشه اسمشو گذاشت بهمون نشان بده که درست حرکت می کنیم یا نه. ما انسانیم و محدود. تو مقیاس جغرافیا و تاریخ و زمان که در نظر بگیریم واقعا نا چیزیم. خیلی وقتا نمی تونیم بفهمیم چی به صلاحمونه و چی نیست. هدف هایی انتخاب می کنیم و کلی برای رسیدن بهش تلاش می کنیم وقتی بهش می رسیم می بینیم نه اون چیزی نبوده که می خواستیم. نتیجش میشه به قول شما دکتر ها و مهندس هایی که …
این شعر مولانا رو من خیلی دوست دارم:
آب، کم جو تشنگی آور به دست…تا بجوشد آبت از بالا و پست
در طلب زن دایما تو هر دو دست … که طلب در راه نیکو رهبر است



لینک : هنر_متوقف_نشدن

 روزنوشته های مورد علاقه من در دانشگاه متمم محدرضا شعبانعلی


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرح

شب یک شب دو

یاداشت هایی از بهمن فرسی 
از مشخصات اخلاقی کج یا راست من، یکی هم این است، که در درازنای این عمر یاوه که گذرانده‌ام، یا عمری که به یاوه گذشته و من حالا در سرازیری آنم، با پاره‌ای از واژه‌های زبان مادری اصلاً میانه نداشته‌ام و ندارم.وقتی بچه بودم و همراه پدر اینجاوآنجا می‌رفتم. «بنده‌زاده» که معرفی می‌شدم خونم جوش می‌آمد. حتی وقتی دوستان و آشنایان پدر در پاسخ یا بی‌مقدمه می‌پرسیدند «آقازاده هستند؟» بازهم آسمان خلق و اوقاتم ابری می‌شد.خلاصه هرگز نتوانسته‌ام با واژه‌هایی مانند بنده، حقیر، چاکر، فدوی و… رابطه‌ای حسنه داشته باشم. حتی وقتی دبستانی و دبیرستانی بودم، به عادت سایر بچه‌ها، خودم را «ما» نمی‌گفتم. کسی از من نمی‌شنید «آقا ما نکردیم» یا «آقا ما بریم دس به آب». بعدها هم که به‌اصطلاح وارد اجتماع شدم، سر این‌که مردم را همکار، هم‌قطار، رفیق، جناب، حضرت، جنابعالی، برادر و غیره صدا کنم با خودم دعواها داشتم. ازنظر من، خودم فقط یک «من» هستم. یک من ساده و خالص و معمولی. بی هیچ پیش‌داوری.مردم، دیگران هم ازنظر من یا «تو» هستند یا «شما». بازهم البته یک تو و شمای بی‌ غرض و مرض.واژۀ «این‌جانب» به تصور من واژۀ بی‌نمک مضحکی‌ست. جنب و جانب چه ربطی دارد به آدمیزاد.قلباً آرزومندم این زبان به‌اندازۀ خود شیرین و دل‌نشین فارسی، از این واژه‌های حیله‌گرانه خالی و پالوده بشود.مثلاً نگاه کنید به همین زبان انگلیسی، یک «آی» دارند که معنی آن می‌شود «من» و همۀ نفوس دوپا هم، صغیر و کبیر، بالادست و زیردست، از دم «آی» هستند. نخست‌وزیر هم «آی» است. رفتگر توی خیابان هم «آی» است. برادری‌ها و رفاقت‌ها و شأن و مرتبت‌ها پس‌ازاین «آی» است که معلوم می‌شود موجود است یا نه.یک «یو» هم دارند که هم معنی «تو» می‌دهد هم معنی «شما»؛ اما باز درهرصورت، و به‌هرتقدیر و تدبیر همه «یو» هستند. یعنی هم «تو» به معنای مهربان و خوب و نزدیکش. هم «شما» به معنی رسمی و بی‌خاصه خرجی و مودب‌اش.درحالی‌که توی همین زبان شیرین فارسی آدم باید چقدر مواظب واژۀ «تو» باشد. که نه تصور نزدیکی غلط و بی‌جهت ایجاد کند و نه باعث این تصور بشود که قصد اهانتی در کار است.غرضم این است که توی حرف من، اگر «من» زیاد شنیدید یا خواندید، غرض و مرض و ادعایی در کار نیست. علتش هم این است که چاکر  و مخلص و بنده و این‌جانب توی این چنته تولید نمی‌شود تا خرج هم بشود.شما هم اگر از من می‌شنوید، گوشی دستتان باشد و اگر جایی برخوردید به حشراتی از قبیل حضرت و جنابعالی و این‌جانب و حضرت‌عالی و سرکار و خدمتگزار و فدوی و برادر و رفیق و حقیر و فقیر و کمترین، بدانید در پس پرده «چه» و شاید هم «که» اندر کار است؟!
بهمن فرسی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرح

دریا و سنگریزه

سنگریزه فکر می کند، دریا با تمام قوا بر سر او ریخته تا او را خفه کند 

غافل از اینکه دریا هنوز نفهمیده که سنگریزه ای در او فرو افتاده است ...


مدرسه متمم

محمد رضا شعبانعلی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فرح